«انواع مغالطات و بکارگیری آن در پدیده فمنیسم و برخی دیگر از مسائل روزمره»
تقسیم بندی اولیه مغالطه
1. ذهنیت گرایی: وقتی ما میپنداریم که " الف درست است زیرا که ما میخواهیم درست باشد یا دوست داریم درست باشد" اینجا مغالطه کرده ایم.
علی: تو به امام زمان اعتقاد داری؟
احمد: بله که اعتقاد دارم. پس کی باید بیاد ما رو نجات بده.
در اینجا احمد مغالطه کرد. البته ذکر فکر میکنم یا احساس میکنم و یا دلم میخواد در جملات همیشه مغالطه محسوب نمیشود بلکه باید درکی از نوع استدلال او داشته باشیم که تصمیمش واقعا بر اساس احساساتش ابراز شده و هیچ دلیل منطقی ندارد.
2. توسل به اکثریت: وقتی تصور کنیم که اکثریت یا همه، چیزی را باور دارند پس آن چیز درست است.
مثال: شما از من میپرسی خدا وجود دارد؟
من میگویم همه میگویند خدا وجود دارد پس حتماً وجود دارد.
اینجا چون من باورمندی همه را بر درستی وجود خدا میپندارم مرتکب مغالطه شده ام. اینکه همه یا تعداد کثیری به مکتبی اعتقاد و باور دارند. دلیل بر این نمیشود که آن مکتب درست است. یک روزی همه میگفتند زمین مسطح و صاف است، آایا درست میگفتند؟
3. توسل به عواطف: در صورتی مرتکب این مغالطه میشویم که طرفمان را به جای آوردن شواهد و برهان منطقی با برنگیختن عواطف وی، متقاعد سازیم. که عمدتاً در تبلیغات بکار میرود.
مثال: ملت فلسطین خیلی سختی و بدبختی کشیده و این یک ملت خوب و نمونه است.
در اینجا چون میخواهد با تجلی بدبختی های فلسطینیان عواطف ما را دگرگون کند و با این تعابیر خوب بودن این ملت را به ما بقبولاند مرتکب مغالطه شده است.
4. توسل به زور: این مغالطه در جایی که با تهدید، زور یا اجبار چیزی اعمال شود اتفاق میافتد و همیشه با خشونت و زور فیزیکی نیست.
مثال: مادرانی که فرزندان خود را از عدم عقاید مذهبی عاق و لعنت میکنند. و یا حکومتی که عقاید مذهبی را با زور و خشونت به مردم تحمیل میکند.
5. توسل به مرجعیت: کسی که بواسطۀ تخصص در حیطه ای خاص مرجعیت دارد و سخنش نافذ و معتبر است اتکا بر شواهد او کاملا مناسب است. اما اگر مرجعی فاقد این شرایط باشد و اعتبار نداشته باشد توسل به او مغالطه است.
مثال: پدرم میگوید شاه سیاستمدار خوبی بود.
اینجا اگر پدر من فرضاً جزء عوام الناس باشد، اجمالاً او صلاحیت و تخصصی در سیاست ندارد که استدلالم مبتنی بر سخن وی باشد. بنابراین دچار مغالطه شده ام.
6. شخص ستیزی: بدین صورت که یا ما از شخصی نفرت داشته باشیم و یا به جای این که به اظهارات وی حمله کنیم به شخصیت وی حلمه ور شویم و درصدد هستیم او را بی اعتبار کنیم.
مثال: پدرم سیگار میکشد ولی به من میگوید سیگار نکش من میگویم تو که خودت سیگاری هستی پس چرا به من میگی سیگار نکش؟
در اینجا سیگار کشیدن پدرم حکم بر این نمیکند که من جایز به کشیدن سیگار هستم. و باید توجه داشت که این مغالطه صورتهای گوناگون دارد و به بیان دیگر الودگی فردی پاکدامنی مرا اثبات نمیکند.
7. مصادره به مطلوب: این مغالطه از گسترده ترین و پیچیده ترین مغالطات است که چند نوع ان از این قرار است که ما نتیجۀ بحث را به نفع خودمان مصادره کنیم.
مثال: علی: تو خداوند را قبول داری؟ احمد: اره علی: قران رو هم قبول داری؟ احمد: اره علی: پس باید امام زمان را هم قبول داشته باشی!!!
نوع دیگری، ذکر نتیجه به عنوان مقدمه ولی با بیانی دیگر.
مثال: علی: ایا خداوند بندگانش را امتحان میکند؟ احمد: بله. علی: این که ناتوانی خدا را میرساند. احمد: نه در واقع میخواهد بندگانش را ازمایش کند!!!
نوع دیگری، که ما مقدمه را به عنوان نتیجه و نتیجه را به عنوان مقدمه ذکر کنیم.
مثال: علی: ایا خدا وجود دارد؟ احمد: بله چون قران گفته؟ علی: چرا فکر میکنی قران درست گفته؟ احمد: چون قران کتاب خداست..
8. تعاقب: این مغالطه از جایی سرچشمه میگیرد که الف قبل از ب اتفاق افتاده پس الف علت ب است و ب معلول الف. و بیشتر در عقاید مذهبی ایجاد میشود.
مثال: علی امروز تصادف میکند و این اتفاق را ناشی از عدم خواندن نماز دیشب قلمداد میکند. البته این مثالها فوق العاده ساده و پیش افتاده هستند. ولی در بحث های سیاسی و فلسفی تشخیص مغالطات نیاز به ذهنی هوشیار و مهارت بی اندازه دارد.
اقسام دیگر مغالطات
--- مغالطه اشتراک درلفظ
زمینه وقوع مغالطه اشتراک لفظ، این حقیقت است که در تمام زبان ها بیش تر الفاظ و کلمات بیش از یک معنا دارد و می توان هر کلمه را به معانی گوناگونی به کار برد؛ البته این حقیقت فی نفسه موجب بروز هیچ اشکالی نمی شود، چنان که استعمال جداگانه و مستقل هر یک از معانی در متون مختلف کاملاً طبیعی است، اما هنگامی که در یک متن به تعدد معانی یک لفظ توجه نشود و در یک جمله، آن لفظ به معنایی و در جمله دیگر به معنای دیگر به کار برده شود و شواهد و قراینی وجود نداشته باشد که ما را از اختلاف معنای یک لفظ آگاه کند، خواه ناخواه مرتکب مغالطه اشتراک لفظ شده ایم. قید وجود شواهد و قراین را از آن رو اضافه کرده ایم که اگر ما به اختلاف معنای یک لفظ در موارد گوناگونِ استعمال آن آگاه باشیم مرتکب مغالطه نشده ایم، مثلاً وقتی از دوست خود می پرسیم ساعت چند است و او می گوید (من ساعت ندارم) شواهد و قراین دلالت می کند لفظ ساعت در جمله اول به معنای زمان باشد و در جمله دوم به معنای وسیله ای که زمان را نشان می دهد، در واقع پرسیده ایم ساعت شما چه زمانی را نشان می دهد؟ حال اگر این سؤال را در مغازه ساعت فروشی بپرسیم شواهد و قراین باعث می شود معنای لفظ (ساعت) و معنای لفظ (چند) تغییر کند و در آن جا معنای جمله ما این خواهد بود: قیمت آن وسیله زمان سنج چه مقدار است؟
بنابراین، تعریف دقیق مغالطه اشتراک لفظ چنین خواهد بود: استعمال یک لفظ در یک متن با معانی گوناگون، بدون توجه به تعدّد معانی آن، به طوری که این امر موجب یک استنتاج خطا شود؛ یکی از مثال های قدیمی و مشهور برای مغالطه اشتراک لفظ چنین است:
سعادت غایت زندگیِ انسان است. غایت زندگی انسان مرگ است. بنابراین، سعادتِ انسان همان مرگ اوست.
آیا سعادت یعنی مردن، مسلماً نه؛ اما از استدلال فوق چنین استفاده می شود و به نظر می رسد در این میان اشکال وجود دارد. این اشکال ناشی از دو مغالطه اشتراک لفظ در استدلال فوق است. کلمه غایت در مقدمه اول به معنای هدف و در مقدمه دوم به معنای آخرین رویداد است، هم چنین کلمه زندگی در مقدمه دوم به معنای زندگی این جهانی و در مقدمه اول، اعم از آن است.
در واقع از مقدمات استدلال فوق فهمیده می شود هر انسانی سعی می کند در زندگی خود به سعادت برسد و دیگر این که آخرین رویدادی که برای هر کس در زندگی این جهانی به وقوع می پیوندد مرگ اوست؛ از این دو مقدمه پس از تفکیک معانی الفاظ آن هرگز نتیجه فوق حاصل نمی شود.
به جرأت می توان گفت که مغالطه اشتراک لفظ مغالطه ای است که بیش از هر یک از انواع دیگر مغالطه، شایع و متداول است و به علت محدودیت زبانی، مردم خواه ناخواه گرفتار این مغالطه می شوند. به قول مولوی (اشتراک لفظ دائم رهزن است). در این جا تذکر این نکته لازم است در کتاب های قدیمی منطق نام و تعریف و مثال های ارائه شده برای این مغالطه به گونه ای است که معمولاً خواننده به اهميت اين مغالطه پی نمی برد ، زيرا قدما اين مغالطه را منحصر به قیاس می کردند و آن را فقط در اشتراکِ لفظی حد وسطِ یک قیاس در نظر می گرفتند، مانند مثال فوق، در ضمن مثال های ارائه شده در کتاب های قدما یا تکراری است یا چنان بدیهی و آشکار است که بیش تر به یک شوخی یا لطیفه شبیه است.
انگور شیرین است. شیرین معشوق فرهاد است. پس انگور معشوق فرهاد است.
او سیر است. سیر بو می دهد. پس او بو می دهد!
مثال های جدیدتری برای مغالطه اشتراک لفظ، چه در شکل قیاسی و چه غیر آن وجود دارد که می تواند ما را به ظرافت و اهمیت فوق العاده این مغالطه آگاه کند: خانه ارزان، کم یاب است. هر چیز کم یاب گران است. پس خانه ارزان گران است.
این تناقض گویی که ارزان، گران است چگونه قابل توجیه است؟ به نظر می رسد مقدمات از صحت و استحکام کامل برخوردارند و هیچ اشکالی به استدلال وارد نیست، اما نتیجه آن تناقض آمیز است.
علی رغم این که این استدلال در این جا صراحتاً به عنوان نمونه و مثالی برای مغالطه اشتراک لفظ مطرح شده، در عین حال، بسیاری از افراد نمی توانند اختلاف بسیار دقیق بیان دو معنای (کم یاب) در مقدمه اول و دوم را تشخیص دهند. همان طور که ذکر شد مغالطه اشتراک لفظ منحصر به شکل قیاسی نیست، بلکه مثال های زیادی در اشکال دیگر برای این مغالطه وجود دارد.
یک شکارچی به دنبال یک سنجاب است تا آن را با تفنگ هدف قرار دهد و شکار کند. سنجاب پشت درخت قطوری پنهان می شود. شکارچی آهسته آهسته از فاصله دور به دور درخت می چرخد تا سنجاب را در تیررس خود قرار دهد. اما سنجاب نیز که پشت درخت پنهان شده با چرخش شکارچی می چرخد، به طوری که شکارچی موفق نمی شود سنجاب را ببیند. حال سؤال این است که شکارچی که به دور درخت می چرخد، آیا به دور سنجاب هم می چرخد یا نه؟
پاسخ به سوال فوق می تواند برای افراد ناآگاه بحث طولانی و بی فایده ای را به دنبال داشته باشد، اما شخص آگاه، هم می تواند ثابت کند که شکارچی به دور سنجاب می چرخد و هم می تواند ثابت کند که شکارچی به دور سنجاب نمی چرخد. رمز این مطلب همان اشتراک لفظ و وجود دو معنا برای به (دور چیزی چرخیدن) است.
نکته دیگر درباره این مغالطه این است که بسیاری از منطق دانان آن را مغالطه اشتراک اسم نامیده اند، اما چنان که ملاحظه شد ما آن را مغالطه اشتراک لفظ نامیدیم، زیرا علاوه بر اشتراک اسم، (اشتراک فعل) و حتی (اشتراک حرف) را نیز در بر می گیرد و تعدد معانی هر یک می تواند موجب ارتکاب مغالطه شود.
--- مغالطة توسل به احساسات
اگر انسان تحت تأثیر احساسات قرار نمی گرفت دارای زندگی غیر طبیعی و عجیبی می بود. انسانی را تصور کنید که زیبایی های زندگی او را بر نمی انگیزد، از هیچ کس و هیچ چیز عشق و علاقه یا کینه و نفرتی در دل او نیست، امید و آرزویی ندارد و برای نیل به هدفی تلاش نمی کند. هیچ چیز در دل او خوف و هراسی ایجاد نمی کند و نسبت به هیچ چیز مهر و شفقتی در ضمیر او وجود ندارد. تمام صحنه های زندگی اعم از صحنه های حزن آور و رقت انگیز یا مضحک و خنده دار، زشت یا زیبا، برای او یکسان است، به همه چیز خیره خیره می نگرد، احساس و عاطفه ای مثبت یا منفی در او بر انگیخته نمی شود، او تنها فکر می کند .... . یقیناً بر چنین موجودی نمی توان نام انسان نهاد. موجودی که تنها از جهان خارج اطلاعات و محفوظاتی دریافت کند و تنها به استدلال منطقی بر روی آنها بپردازد، بیش تر شبیه یک ماشین یا یک دستگاه کامپیوتر است تا یک انسان. بنابراین، نقش و اهمیت احساسات در زندگی انسان امری است که نباید در آن تردیدی روا داشت . اما ارتباط احساسات با مسئله مغالطات از دو جنبه است:
یکی این که احساسات گاهی چنان بر انسان غلبه می کنند که همه جوانب شخصیت او را از تحت الشعاع قرار می دهند و از جمله اینکه با غلبه بر عقل و استدلال، او را از درک صحیح حقایق باز می دارند.
جنبه دیگر این که با غلبه بر عقل و استدلال، او را از درک صحیح حقایق باز می دارند.
جنبه دیگر این است که کسی وجود برخی احساسات را در مخاطب خود تشخیص دهد و از آن ها به عنوان وسیله ای برای القای سخن غیر مستدل خود استفاده کند. سودجویی و منفعت طلبی، کبر و غرور، هوا و هوس نفسانی، تعصب و لجاجت، حسادت، کینه و دشمنی، ترس، منفی بافی، خیال پردازی و ... هم چنین اوصافی مانند عشق و محبت نمونه ای از احساساتی هستند که می توانند زمینه ساز و عامل ارتکاب این مغالطه شوند.
در این جا برای آشکار شدن جنبة مغالطی و تأثیر سوء احساسات بر سیر صحیح و منطقی عقل و استدلال به توضیح چند مثال در این زمینه می پردازیم: سودجویی و منفعت طلبی انسانِ سودجو و منفعت طلب همه چیز را برای خود می خواهد و در هر موضوعی با حرص و طمع تنها به خود و به منافع و مطامع خود می اندیشد. اگر چه این احساس، در درون همة انسان ها وجود دارد و حد معقولی از آن، لازمة حیات و زندگی است، اما در صورتی که این نیرو و احساس بیش از اندازه تقویت شود، شخص در همة مسائل هستی در جایی که پای علوم و معارف در میان است و باید عقل و استدلال چراغ دل انسان قرار گیرد، مسائل را با دیدگاه سودجویانه دنبال می کند، یعنی در هر مسئله به جای آن که ببیند حق و حقیقت کدام است و دلیل و برهان کدام عقیده را تأیید می کند، بیش از هر چیز به دنبال رأی و عقیده ای می رود که هر چه بیش تر منافع او را تأمین کند. دین اسلام و تعالیم قرآن کریم و احادیث معصومین، علاوه بر این که صفات ناپسند نفسانی، مانند سودجویی و منفعت طلبی را از لحاظ اخلاقی تقبیح کرده، قائل است که چنین صفاتی بر روی عقل انسان نیز تأثیر منفی می گذارد.
امیرالمؤمنین علی علیه السلام در کلامی صریحاً به این امر اشاره داشته و می فرمایند: اکثر مصارع العقول تحت بروق المطامع؛ بیشترین لغزش های عقل در زیر برق خیره کنندة حرص و طمع صورت می گیرد.
نقل است که علامة حلی فقیه و متکلم بزرگ قرن هفتم و هشتم (726 ق) در مورد یکی از احکام آب چاه به تردید افتاده بود. وی پس از مدتی تفکر دستور داد که چاه آب موجود در خانة خود او را با خاک پر کنند و بعد به بررسی آن حکم خاص در باب آن چاه ادامه داد. ایشان در مورد علت کار خود فرمود: ترسیدم از منافع شخصی خودم در مورد چاه آب خانه متأثر شوم و این امر باعث شود در این مسئله حکم حقیقی را کنار بگذارم و حکم دیگری اظهار کنم.
کبر و غرور نیز از آن دسته صفات مذموم نفسانی است که علاوه بر زشتی و قبح اخلاقی بر نیروی عقلانی انسان تأثیر سوئی می گذارد. کسانی که دچار این بیماری و عارضه نفسانی می شوند، برای سایر انسان ها از هر دین و آیین و از هر طبقه و گروه دیگر که باشند، هیچ ارزشی قائل نمی شوند. عملکرد کبر و غرور و شیوة تأثیر آن بر عقل و معرفت انسان به این ترتیب است که شخص متکبر و مغرور پیشاپیش و قبل از این که پای استدلال و منطق در میان آید، رأی و عقیدة خود را برتر از همة آرا و عقاید دیگر نشانده و قبلاً قضاوت و حکم قطعی بر صحت اعتقاد خود و بطلان آرای دیگران داده است ، لذا در مواجهه با دیگران استکبار و خودبزرگ بینی این افراد اجازه نمی دهد که به محتوای سخنان دیگران گوش فرا دهند و یا دربارة آن سوال کنند، بلکه هر رأی مخالف را با تحقیر و بی ارزش خواندن کنار می زنند و مسلماً این آفت و بیماری روحی، آن ها را از نیل به معارف و درک حقایق محروم می سازد.
امیرالمؤمنین علی علیه السلام با اشاره به همین ویژگی در شخص مغرور و متکبر می فرماید: لایتعلم من یتکبّر؛ آن که بزرگی بفروشد دانش نخواهد آموخت.
قرآن کریم نیز بارها به این مسئله اشاره می کند که تکبر و غرورِ برخی مشرکان مانعی بود که به آن ها امکان و اجازه برخورد صحیح و معقول با سخنان پیامبران را نداد: ثم ارسلنا موسی و أخاه هارون بایاتنا و سلطان مبین الی فرعون و ملائِه فاستکبروا و کانو قوماً عالین فقالوا انؤمن لبشرین مثلنا و قومهما لنا عابدون؛ سپس موسی و برادرش را با آیات خود و دلیل روشن فرستادیم به سوی فرعون و اطرافیان اشرافی او، آن ها استکبار کردند و آن ها مردمانی برتری جو بودند. آن ها گفتند: آیا ما به دو انسان همانند خودمان ایمان بیاوریم، در حالی که قوم آنها (بنی اسرائیل) بردگان ما هستند؟! هوا و هوس نفسانی خواهش ها و هوا و هوس به معنای لذت جویی نفسانی در درون انسان ها، گاهی آنقدر قوی است که شخص را هم چون بازیچه ای بی اراده در اختیار می گیرد و سلسله جنبان همة اعمال و کردار او می شود. کسی که در دام هوا و هوس نفسانی اسیر است و یگانه هدف او، لذت بردن هر چه بیشتر تر از تمتّعات زندگی است هرگز نخواهد توانست عقل و برهان را در زندگی خود و برای انتخاب راه و روش صحیح داور و قاضی کند. چنین شخصی که همه چیز را در زندگی از دیدگاه هواهای نفسانی می نگرد و دربارة هر چیزی مطابق هوس های مادی قضاوت می کند. از میان تمام حقایق و در انتخاب راه و روش ها و آرا و عقاید گونه گون، تنها به دنبال مواردی می رود که هر چه بیش تر لذایذ حیوانی او را تأمین کند، و با خواهش های نفسانی او مطابقت نماید.
از این رو قرآن کریم پیروی از هوا و هوس نفسانی را یکی از عوامل لغزش و انحطاط عقل می شمارد و در نکوهش کسانی که به علت پیروی از خواهش های نفسانی خود را از هدایت خداوند و پیامبران محروم کرده اند می فرماید: انما یتبعون اهوائهم و من اضل ممن اتبع هویه بغیر هدی من الله؛ آنها تنها از هوا و هوس های نفس خود پیروی می کنند و کیست گمراه تر از آن کسی که هدایت خدا را رها کرده و از هوا و هوس خود پیروی می کند؟! و نیز در جای دیگری می فرماید: و انّ کثیرا لیضلون بأهوائهم بغیر علم؛ و به راستی بسیارند کسانی که بدون این که علم و آگاهی داشته باشند به خاطر هوس های خود گمراه می شوند.
امیرالمؤمنین علیه السلام دربارة نقش منفی و مخرب هوا و هوس و پیروی از لذت های نفسانی سخنان زیادی فرموده اند از جمله این که می فرماید: سبب فساد العقل الهوی؛ هوا و هوس موجب نابودی عقل است. الهوی عدو العقل؛ هوا و هوس دشمن عقل است. لا یجتمع العقل و الهوی؛ عقل با هوا و هوس در یک جا جمع نمی شوند. تعصب و لجاجت منظور از تعصب و لجاجت این است که کسی بر رأی و عقیده خاصی پافشاری کند و صرفاً به دلیل وابستگی به آن رأی و عقیده و بدون هیچ دلیل و برهانی در برابر آرا و عقاید دیگر پافشاری و مقاومت کند، بدون این که به محتوای سخنان دیگران توجه کند و تشخیص دهد که آنها چه می گویند نظر آنها را رد و بر موضع خود پافشاری کند. آشکار است که انسان متعصب و لجوج به دلیل این صفت ناپسند خود، از راه یابی به حق و حقیقت محروم است، زیرا چنین شخصی در هر بحث و گفت و گو تمام توان خود را صرف دفاع از عقاید خود می کند و حتی حاضر به شنیدن انتقادهای دیگران برای پی بردن به نادرستی ها و عیوب افکار و عقاید خود نیست. همین امر باعث می شود که نه خطاهای خود را بشناسد و نه به حقیقت جدیدی دست یابد. فأعرض اکثرهم فهم لایسمعمون و قالوا قلوبنا فی اکنهّ مما تدعونا الیه و فی آذاننا وقرٌ و من بیننا و بینک حجاب فاعمل انا عاملون؛ بیشتر آن ها روی گردان شدند، لذا چیزی نمی شنوند، و گفتند: دل های ما در مورد آنچه ما را به آن دعوت می کنی در پرده قرار دارد و گوش ما از شنیدن سخنان تو سنگین است و در میان ما و تو پرده و حجابی وجود دارد، پس تو به دنبال عمل خود باش و ما هم برای خود عمل می کنیم! این آیات یکی از مواردی است که قرآن کریم به تعصب و لجاجت کفار و مشرکان در برابر سخن حقِ پیامبران اشاره می کند، و ما را از خطر این آفت و بیماری روحی که در واقع، نوعی مانع و حجاب برای شناخت و معرفت صحیح است، آگاه می سازد. مسلماً چنین روحیه ای، اجازة هیچ نوع ارزیابی منطقی و معقولی را دربارة سخنان مخاطب به فرد متعصب و لجوج نخواهد داد.
حسادت از لحاظ اخلاقی؛ معنای حسادت این است که کسی چشم دیدن این را نداشته باشد که کسی به نعمتی برسد، بلکه آرزو کند نعمت هایی که به دیگران رسیده، از دست آنها گرفته و نابود شوند. حسادت نیز به نوبة خود می تواند حجاب دانش و آفت عقل باشد، زیرا یکی از نعمت هایی که به انسان داده شده، عقل و دانش است و شخص حسود تاب و تحمل ندارد که برتری دیگران را بر خود ببیند، حتی اگر آن ها واقعاً برتر از او باشند، شخص حسود به انواع توجیهات دست می زند و در حقیقت، به انواع خطاهای اندیشه گرفتار می شود تا برتری دیگران را بر خود غیر واقعی جلوه دهد، لذا برای از بین بردن این برتری ممکن است دست به هر کاری بزند. لقد کان فی یوسف و اخوته آیات للسائلین * اذ قالوا لیوسف و اخوه احب الی ابینا منا و نحن عصبه انّ أبانا لفی ضلال مبین * أقتلوا یوسف او اطرحوه ارضا یخل لکم وجه أبیکم ... ؛ در داستان یوسف و برادرنش نشانه های (هدایت) برای سؤال کنندگان وجود دارد، هنگامی که (برادران) گفتند: یوسف و برادرش (بنیامین)، نزد پدر از ما محبوب ترند، در حالی که ما گروهی نیرومندتریم. مسلماً پدر ما در گمراهی آشکار است! یوسف را بکشید یا او را در سرزمین دور دستی بیفکنید تا توجه پدر فقط با شما باشد.
مثال و توضیح بیش تر در مورد انواع احساسات را به دلیل اختصار و به این علت که این بحث بیشتر صبغة اخلاقی دارد، در این جا متوقف کرده و با ذکر چند نکته ضروری آن را به پایان می رسانیم. جنبة شخصی و درونی احساسات گر چه تأثیر سوئی بر نیروی عقل و استدلال بر جای می گذارد، اما چنین نیست که خود این احساسات نوعی استدلال یا مقدمات استدلال باشند، لذا اطلاق نام مغالطه بر آن ها نوعی مجاز است و تعبیر دقیقی نیست. بنابراین، بهتر است این جنبه از احساسات را نه با نام مغالطه، بلکه تحت عناوینی، مانند آفات شناخت، حجاب های دانش یا موانع تعقل و لغزش گاه اندیشه بشناسیم.
اما همان طور که اشاره شد احساسات علاوه بر جنبه شخصی و درونی دارای جنبه بیرونی و کاربردی در مورد دیگر افراد نیز هستند؛ یعنی علاوه بر این که برای هر شخص به تنهایی نقش آفات و حجاب های شناخت را دارند، شخص می تواند با استفاده از وجود این احساسات در دیگران، در مقام استدلال نیز قضاوت آن ها را مخدوش، و از مسیر صحیح منحرف سازد؛ مثلاً گاهی شخص برای مخاطب خود دربارة یک مطلب خاص استدلال می کند، اما مخاطب سخن او را نمی پذیرد. در این جا ممکن است شخص متوسل به زر و زور شود. یعنی مثلاً مخاطب خود را تهدید کند که اگر این مطلب را نپذیرد فلان آسیب به تو خواهد رسید و یا او را تطمیع کند و بگوید که اگر این مطلب را بپذیری، فلان منفعت عاید تو خواهد شد. در این جا به معنای واقعی کلمه با یک مغالطه مواجه هستیم، زیرا شکل واقعی استدلال های انجام شده این است که در واقع، شخص می گوید: اگر من موفق به تهدید شما شوم، پس آن مطلب درست است! و یا آن مطلب درست است، زیرا علاوه بر دلایلی که قبلاً ذکر شد دلیل مهم تری وجود دارد و آن این که فلان منفعت عاید تو می شود.
بنابراین، شکل کلی ارتکاب مغالطة (توسل به احساسات) این است که شخص مغالطه کننده تشخیص می دهد که مخاطب او در چه وضعیت روحی و روانی قرار دارد؛ یعنی تشخیص می دهد که کدام یک از احساسات او مؤثر است، به تعبیر دیگر، نقطة ضعف مخاطب خود را به دست می آورد و مثلاً با برانگیختن یکی از احساسات سودجویی و منفعت طلبی، تکبّر و غرور، ترحم و دلسوزی، حسادت و ... باعث شود که در فضای تیره و تار ایجاد شده که گرد و غبار احساسات و تمایلات نفسانی هم چون پرده ای جلوی چراغ عقل را می گیرد، مخاطب تحت تأثیر قرار گرفته و از قضاوت صحیح و معقول دربارة مطلب اصلی باز ماند. [کسانی که هنوز از خلع سلاح یک جانبه دفاع و طرفداری می کنند باید مقداری دربارة انفجارهای مهیب اتمی مطالعه کنند. چنین انفجارهایی می تواند از فاصلة دور گوشت انسان را آب کند و هیچ جنبنده ای را بر روی زمین باقی نگذارد. چنین انفجارهایی می تواند ... (آری چنین انفجارهایی می تواند چنان ترسی درون مخاطب ایجاد کند که مسئلة خلع سلاح یک جانبه را فراموش کند. در این جا مغالطه از طریق توسل به ترس باعث می شود که مخاطب اصلاً سوال نکند که خلع سلاح یک جانبه چه نقشی در انفجارهای اتمی دارد و ما چرا باید با آن مخالفت کنیم!) ] بهترین نکته ای که برای اجتناب از این نوع مغالطات می توان گفت همان دستور اسلام دربارة مبارزه با اوصاف و اخلاق ناپسند نفسانی است.
در مورد هر یک از موارد مذکور، در قرآن و احادیث معصومین علیهم السلام ظرایف زیادی وجود دارد که از این بحث تفصیلی صرف نظر کرده و آن را به کتاب های اخلاقی واگذار می کنیم. البته دریغ است که در این جا به آیه ای از قرآن کریم اشاره نکنیم که به نظر می رسد جامع ترین سخن درباره مبارزه با نقش احساسات منفی بر عقل و استدلال باشد. قرآن کریم در آیه 29 سوره انفال می فرماید: یا ایها الذین آمنوا ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا؛ ای کسانی که ایمان آورده اید اگر تقوای الهی پیشه کنید (و با اوصاف و اخلاق ناپسند نفسانی مبارزه کنید) خداوند به شما فرقان (قدرت تشخیص حق از باطل) خواهد بخشید. این آیه را معمولاً چنین تفسیر می کنند که انسان تحت تأثیر تقوا و پرهیزکاری می تواند اعمال نیک و بد را بهتر و عمیق تر بشناسد و به اصطلاح عقل عملی او تقویت شود، اما به توضیحات ارائه شده در این باره می توان به خوبی دریافت که فرقان معنای عامی دارد که هم شامل عقل عملی و هم عقل نظری می شود؛ یعنی انسان در صورت تقوا و پرهیزکاری و تسلط بر احساسات گوناگون خود، در مقام استدلال و برهان کاملاً عقلی نیز موفق تر خواهد بود و کم تر اشتباه خواهد کرد. ذکر این نکته لازم است که تعداد احساساتی که می تواند موجب مغالطه شود بسیار زیاد است که در این جا تنها به چند مورد اشاره شد. بعضی از این احساسات روحی و روانی انسان از اهمیت بیش تری برخوردارند و غالب کتاب های مربوط به مغالطات یا کتابهای تفکر نقدی هر یک از آنها را تحت عنوان مغالطه ای مستقل ذکر می کنند، مانند مغالطة توسل به قدرت یا تهدید، مغالطة جلب ترحم یا توسل به دلسوزی.
--- مغالطه توسل به شخص
نقدکننده به جای آنکه به محتوای سخن بپردازد و آن را تصدیق یا تکذیب کند، شخصی را که گوینده یا نویسنده سخن بودهاست تصدیق یا تکذیب میکند؛ و به جای بررسی ادله یک مدعا، شخص گوینده یا صفاتش را تکذیب یا تصدیق میکند، و با تکذیب یا تصدیق گوینده قصد اثبات یا نفی قضیه مطرح شده از جانب او را دارد. در منطق سنتی اسلامی، به این نوع مغالطه نقد من قال میگویند که در مقابل نقد ماقال است.
-
مغالطه توسل به شخص را اگر به صورت منطقی بنویسیم چنین خواهد بود:
شخص الف مدعی د است.
شخص الف شخصی غیرمقبول است.(چیزی برای اعتراض به او وجود دارد)
پس د نادرست است.
در پشت این مغالطه، تصور خطایی نهفته است که بر اساس آن امکان ندارد یک عقیده صحیح و مستدل از سوی کسی که موقعیت اجتماعی، سیاسی یا علمی مناسبی نیست و یا انگیزههای بدی دارد، ارائه شود و برعکس امکان ندارد یک عقیده نادرست و غیرمستدل از سوی یک شخصیت مهم که دارای موقعیت مناسب علمی است، ارائه شود.
-
مغالطه توسل به شخص، فقط مربوط به ادعاها و سخنها نیست؛ بلکه در مورد رفتارها نیز به کار میرود:
محمدرضاشاه ریشش را میتراشید.
محمدرضاشاه انسان بدی بود.
تراشیدن ریش نادرست است.
اقسام مغالطه توسل به شخص
1- توهین
این مغالطه زمانی رخ میدهد که شخص استدلال معینی اقامه میکند و درباره موضوعی، سخن میگوید و دیگری که از پیش با او خصومت و دشمنی داشته، به جای نقد، ناسزا درباره شخصیت وی تحویل میدهد و میکوشد با مخدوش کردن شخصیت او و منفور ساختن وی، استدلالش را باطل نماید. جنبه مغالطی توهین در آن است که اصل استدلال کنار نهاده شده و معیار دیگری برای نقد مدعا به کار گرفته شده است که منطقاً هیچ ارتباطی به ادعا ندارد:
-
هنوز هم هستند کسانی که میگویند عراقی شاعر بزرگیاست؛ در حالی که دیگر در تاریخ ادبیات ما مسلم است که عراقی انحرافات جنسی داشته است.
-
چطور محمد را به پیامبری میپذیرید در حالی که او تنها یک چوپان بوده است.
2- مغالطه از طریق منشأ
این مغالطه زمانی رخ میدهد که شخصی برای رد یک سخن، آن را به یک شخصیت مذموم تاریخی نسبت دهد و بگوید « اولین بار او این سخن را گفته است» و بکوشد تا از منفی بودن آن شخصیت تاریخی، خطا بودن آن سخن را نتیجه بگیرد. پیشفرض نادرست این مغالطه آن است که سرمنشأ یک عقیده و رأی در صحت و سقم آن مؤثر است؛ در حالی که گاه افراد عادی و بیسوادی عقاید عالی اظهار کردهاند و دانشمندان بزرگ دچار خطاهای بزرگ شدهاند.
-
من با این که رهبران مذهبی محافظ شخصی داشته باشند، مخالفم. فراموش نکنید که اولین کسی که در اسلام محافظ شخصی داشت، معاویه بود.
3- خودت هم
در این مغالطه، به جای توجه به سخن و ادله موافق و مخالف آن، به گوینده توجه شده و سعی میشود مورد نقضی در اعمال و رفتار گوینده یافت شود تا بدینسان هم خود گوینده و هم گفتارش تخطئه شود. این مغالطه به دو شکل رخ میدهد: یکی، بیشتر در جایی به کار میرود که کسی خطایی را به انسان تذکر میدهد و شخص در جواب او میگوید: « خودت هم مرتکب این خطا شدهای»؛ در حالی که جمع بین دو غلط هرگز برابر یک درست نمیشود. دیگر آن که سعی میکند برای نقد سخن کنونی شخص، مورد نقضی از گفتار و رفتار سابق او بیابد و به او بگوید خودت هم این حرف را قبول نداری؛ زیرا موضع قبلی تو چیز دیگری بوده است؛ در حالی که باید دانست که موضعگیریهای پیشین فرد هیچ تأثیر منطقی در درستی و اعتبار عقاید امروزش ندارد، زیرا اولا ممکن است شخص در عقاید سابق خود تجدیدنظر کرده باشد، ثالثاً برای فهم صحت و سقم یک مطلب، باید آن مطلب را نقد کرد، نه گوینده را.
4- تقصیر عضو پیوسته
در این مورد نقدکننده به دلیل شباهت گفتار شخصی به دیگر طرفداران آن استدلال، به شخص حمله میکند. حالت کلی این استدلال چنین است: شخص الف مدعی پ است.
گروه ب مدعی پ است.
پس شخص الف عضو گروه ب است.
-
این مغالطه میتواند حالت دیگری باشد:
شخص الف مدعی پ است.
گروه ب مدعی پ و ت است.
پس شخص الف مدعی ت است.
-
مثالی دیگر برای این مغالطه:
تو میگویی فاصله طبقاتی غیرقابل قبول است. کمونیستها هم همین حرف را میزنند. تو کمونیست هستی.
5- توسل به شخصیت تحسین شده
گاهی نیز به جای این که مدعای گفتار کسی ثابت شود، خود شخص تحسین میشود. چنین نقلقولی از اشخاص هرگز نمیتواند جایگزین استدلال برای صدق یا کذب مطلبی باشد، حتی اگر آن شخص متخصص و کارشناس و یا معتبر و موثق باشد. با اینحال گاهی کارشناسان، در زمینهای غیر از حوزه تخصصی خود اظهارنظر میکنند، این مغالطه بسیار معمول است. یک مثال در این نمونه:
-
آیا شما باور ندارید که اسحاق نیوتون یک نابغه است؟ آیا تیزهوشی و بزرگی مقام چنان دانشمندی را انکار میکنید؟ وقتی نیوتون دین را برای جامعه لازم میدانست، چرا شما باور ندارید؟
-
--- مغالطه علت شمردن مقدم یا تسبیب ماتقدم
از مغالطات رایج در استدلال است که از پیشفرض نادرست ناشی میشود. این نوع مغالطه ناشی از این فرض خطاست که هرگاه دو حادثه، متعاقباً و پس از یکدیگر رخ دهند، صرفاً به خاطر تقدم و تأخر میتوان حادثه اول را علت و حادثه دوم را معلول دانست، و بدینوسیله بین آن دو رابطه علیت برقرار کرد. در مواردی که علت چیزی شناخته شده نباشد یا در شناخت آن تردید وجود داشته باشد، معمولاً افراد در پی علتهای موهوم برمیآیند و صرفاً با توجه به اینکه معلول مورد نظر پس از چه امری واقع شده، آن معلول را به آن امر نسبت میدهند.
مغالطه علت شمردن مقدم با مراحل استدلال چنین است:
-
نخست الف روی داد، بعد ب.
-
پس الف علت ب است.
اگر ب ناخوشآیند باشد، استدلال مغالطهای چنین نتیجه خواهد داد: اجتناب از الف جلوی ب را میگیرد که غلط است.
مثالهایی از این مغالطه
-
من به آن مرد فقیر کمک کردم، و بلافاصله روز بعد، در مصاحبه شغلی پذیرفته شدم. معلوم است که هر کس کار نیکی انجام دهد، نتیجهاش را میبیند.
-
امروز صبح در کوچه گربه سیاهی دیدم، دو ساعت بعد افتادم و دستم شکست؛ معلوم است که گربه سیاه واقعاًّ شوم است.
--- مغالطه رد استدلال
از جمله مغالطات؛ که شخص با رد استدلال و دلیل یک مدعا و اثبات مغالطهآمیز بودن آن، نتیجه میگیرد که مدعا نیز رد شدهاست. البته شخص میتواند نتیجه بگیرد که گوینده در اثبات مدعای خود ناموفق بودهاست؛ اما اثبات نشدن یک مدعا به معنی نفی آن نیست. در منطق، اصل مدعا برای اثبات و نفی یعنی درستی و نادرستی نیاز به استدلال دارد؛ پس اگر ادله مستقلی درکار نباشد، رد استدلال موجب بطلان مدعا نمیشود. به بیان دیگر این مغالطه چنین خواهد بود:
اگر س آنگاه ش
س نادرست است.(یا از اثبات ش ناتوان است.)
پس ش نادرست است.
این مغالطه دوشیوه دارد؛ اثبات نقطه مقابل مدعا و یا اثبات خطا بودن اصل مدعا از ناتوانی دلیل از اثبات مدعا و دوم نفی مدعا با تکیه بر خطا بودن دلیل.
مثالها ---این مکالمه نمونهای از مغالطه رد استدلال است؛ در این جا سروش مرتکب این مغالطه شدهاست.
کورش: من فارسی را این طور روان صحبت میکنم؛ پس شکی نیست که من اهل ایران هستم.
سروش: استدلال تو درست نیست، افغانها هم فارسی را روان صحبت میکنند؛ پس تو ایرانی نیستی.
-
مثالی دیگر: مغالطهکار: من میخواهم سندی ارائه کنم برای حضار محترم در دادگاه، سند من نشان میدهد که مجرم واقعی همین فرد است. این اسناد من اسناد قطعی هستند. بر اساس این اسناد، افرادی که برای بیگناهی این فرد شهادت دادهاند، هیچیک در محل وقوع جرم حضور نداشتهاند.
قاضی: اگر اسناد شما معتبر باشد، حداکثر ثابت میکند که نمیتوان به سخن شهود توجه کرد؛ برای مجرم بودن متهم چه سند و گواهی دارید؟
--- تعمیمشتابزده یا تعمیم ناروا
مغالطه ای است که در آن کسی از چند نمونهٔ محدود یا غیرمتعارف، حکمی کلی صادر میکند؛ در حالی که آن نمونهها برای اثبات حکم ناکافی و غیرمناسب هستند؛ بنابراین درست نبودن و کافی نبودن شواهد، استدلال را به مغالطه تبدیل میکند.
-
مثالی برای نمونه کم و ناکافی:
امروز نوجوانی که از مدرسه اخراج شده بود، به جرم دزدی دستگیر شد؛ همه نوجوانانی که نتوانند در مدرسه درس بخوانند، به جنایت کشیده میشوند.
-
مثالی برای نمونه نامناسب:
مردم انگلیس مردم بسیار بیادب و اهل جار و جنجال هستند. در سفری که ما به این کشور داشتیم، برای تماشای یکی از مسابقات فوتبال باشگاهی به ورزشگاه رفتیم؛ هیاهو و خشونت هزاران تماشاگر در ورزشگاه باورنکردنی بود.
فراوانی و تناسب شواهد، دلیل درستی حیاتگری آنها از کل افراد نیست؛ برای دستیابی به حکم صحیح باید شواهد ویژگیهای عمومی و اصلی کل افراد را دارا باشند.
-
مثالی برای نادرستی کیفیت انتخاب شواهد:
در نظرسنجی اینترنتی که در مورد انتخابات ریاست جمهوری ایران به عمل آمد و ۲ میلیون نفر در آن شرکت کردند، نتیجه این بود که هاشمی رفسنجانی رییسجمهور خواهد شد؛ اما با کمال تعجب احمدینژاد برنده این انتخابات شد.
در تعمیم استقرایی فوق، علیرغم بالا بودن تعداد نمونهها، این اشکال وارد بود که فقط کسانی میتوانستند در نظرسنجی شرکت کنند که به اینترنت دسترسی داشتهاند، و لذا نظرخواهی از آنها منعکسکننده آرای تمام مردم ایران نبود.
--- مغالطه ذوالحدین جعلی
از لحاظ شکل مانند قیاس ذوالحدین است، با این تفاوت که یکی از شرایط قیاس در آن رهایت نشدهاست؛ یا واقعاً رابطه شرطی بین مقدم و تالی نیست یا قضیه شرطیه منفصله منحصر به آن دو حالت نیست. به عبارت دیگر، در این مغالطه ادعا میشود که این عوامل دارای این نتایج است و چون او ناگزیر به برگزیدن یکی از عوامل میباشد، باید یکی از نتایج را بپذیرد؛ در حالی که او ناگزیر به برگزیدن یکی از عوامل نیستیم و یا آن عوامل لزوماً آن نتایج را نمیدهد.
-
مثالی معروف در این مغالطه، سخن مادری است در یونان باستان به فرزندش:
پسرم! وارد جهان سیاست نشو؛ زیرا اگر راست بگویی، مردم از تو منزجر میشوند و اگر دروغ بگویی، خدایان از تو رویگردان. تو چارهای نداری جز این که راست بگویی یا دروغ بگویی؛ پس یا مردم از تو منزجر میشوند و یا خدایان از تو رویگردان.
منطقدانان برای برخورد با این مغالطه چندین راه پیشنهاد کردهاند:
-
گرفتن دو شاخ: یعنی تقسیمبندی را بپذیرد؛ اما نتایج را رد کند و در مثال بالا بگوید: چنین نیست که مردم به جهت راستگویی از من منزجر شوند؛ بلکه احترامم بیشتر می شود.
-
عبور از میان شاخها: یعنی نشان دهد که راههای انتخابی، بیش از موارد تعیینشده است؛ برای نمونه در مثال بالا بگوید: میتوانم در جهان سیاست به کاری بپردازم که نیازی به سخنوری نداشته باشد.
-
زیر و رو کردن مغالطه: در این صورت جواب مغالطه از راه مغالطه خواهد بود؛ و با همان مقدمات به نتیجه عکس خواهد رسید. مغالطهای که در جواب ذوالحدین جعلی میآید، باید حتماً ذوالحدین جعلی باشد؛ در داستان بالا نیز پسر در پاسخ مادر گفت:
مادرم! من وارد جهان سیاست میشوم؛ زیرا اگر دروغ بگویم، مردم از من خشنود میشوند و اگر راست بگویم، رضایت خدایان را به دست آوردهام؛ من چارهای ندارم جز این که یا راست بگویم یا دروغ، پس یا مورد خوشنودی مردم میباشد یا مورد رضایت خدایان.
پدیده فمینیسم و برخی مغالطات منطقی
پدیده فمینیسم در کشور ما جز آن دسته از پدیده هایی است که کمتر برای شناخت واقعیت آن تلاش شده است و همچون بسیاری از پدیده های وارداتی از غرب همواره در معرض برخوردهایی بدبینانه و یا در مقابل شیفتگی هایی غیر منطقی بوده است. به همین جهت در مواجهه با آن چه در مقام استدلال، چه در مقام نقد و چه در مقام دفاع، دستخوش انواع و اقسام مغالطات منطقی میشویم که باعث میشود فمینیسم هم از آن دسته پدیده هایی شود که اکثر ما خیال میکنیم درباره آن بسیار میدانیم در حالیکه در واقع آنچه ما میدانیم اطلاعاتی اندک و در عین حال مغشوش و نادرست است.
در منطق بجز قضایای بدیهی ، هر قضیه دیگری به خودی خود نه درست است و نه نادرست و ادعا بر درستی یا نادرستی آن محتاج دلیل است. بنا براین کسی که در تایید یا رد مطلبی سخن میگوید، باید برای اثبات مدعای خود دلیل و برهان ارائه کند. گاهی هنگامیکه درباره مدعیات فمینیستی سخن میگوییم بجای اینکه برای ادعاهای خود استدلال بیاوریم با توسل به برخی مغالطات منطقی از زیر بار استدلال شانه خالی میکنیم.
از آن جمله مغالطه مسموم کردن چاه است. این مغالطه در جایی است که کسی ادعایی کند و برای جلوگیری از اعتراض دیگران، صفت مذمومی را به مخالفان آن مدعا نسبت دهد، بطوریکه اگر کسی بخواهد اعتراض کند گویا خود را مصداقی از آن صفات مذموم دانسته است.
این مغالطه و مغالطه عکس آن یعنی تله گذاری– که به معنای نسبت دادن صفت مثبت و ممدوحی به مخاطب برای جلوگیری از اعتراض او است- در بحث درباره فمینیسم فراوان بکار می رود. گاه موافقان فمینیسم با نسبت دادن صفاتی همچون آزادگی، اندیشمندی، فهم و شعور بالا و درک دردهای ضعیفان، به زنانی که با مدعیات فمینیستی موافق هستند؛ بدون ارائه برهانی موجه دیدگاههای خود را مستدل جلوه می دهند و در مقابل گاه مخالفان فمینیسم با نسبت دادن صفاتی چون غربزدگی، لامذهبی، کوته فکری، سطحی نگری، بی تفاوتی به ارزشهای اخلاقی و خانوادگی، فراموش کردن مادری، لاقیدی و امثالهم بدون اینکه استدلالی مبنی بر مذموم بودن مدعیات فمینیستی بیاورند با توسل به این مغالطه مخاطب را وادار به سکوت می کنند، مبادا مصداقی از این صفات مذموم به حساب آید.
مغالطه بعدی مغالطه تکرار است که؛
در آن با تکرار یک مطلب، به عنوان مثال «زنان و مردان باید از حقوق مساوی برخوردار باشند» و یا « مرد در خانواده حق ولایت و سر پرستی دارد» ، بجای آوردن دلیلی برای مدعای خود مخاطب را به لحاظ روانی خسته میکنند تا تسلیم شود. با تکرار مداوم اغلب مدعیات مطرح شده چنان ملکه ذهن مخاطب می شود که او خیال میکند زمانی استدلال محکمی برای این ادعا ی مکرر شنیده است و اکنون به یاد ندارد.
مغالطه بعدی مغالطه عوام فریبی است که؛
گوینده سعی میکند با تحریک و تهییج افکار عمومی و بدون اقامه دلیل و برهان و با توسل به جو حاکم نتیجه مطلوب خود را بدست آورد. با توجه به فرهنگ و سنت خاص ما و ارتباطات و پیوندهای عمیق میان مادر و فرزند و نقش کلیدی زن در نهاد خانواده، گاه مشاهد میشود که جنبش فمینیستی به عنوان نابودگر همه این ها معرفی شده و بدون اقامه دلیل و با تکیه بر حساسیت عمومی، فمینیسم به عنوان امری مذموم معرفی میشود.
و اما چه کسانی واجد صلاحیت برای اظهار نظر در این حوزه هستند؟ آیا پدیده ای این چنین گسترده و موثر میتواند از جانب هر فردی که اندک اطلاعاتی درباره حقوق و مسائل زنان دارد معرفی شود؟ قطعا اینطور نیست. منتهی همیشه این اصل رعایت نمیشود.
مغالطه بعدی توسل به مرجع کاذب است که؛
در واقع هنگامی رخ میدهد که افراد غیر متخصص – ولی محبوب در انظار عمومی- درباره حوزه ای که در آن صلاحیت ندارند اظهار نظر کنند، و این مغالطه نیز فراوان دامنگیر معرفی صحیح فمینیسم شده است.
در برنامه ها، مصاحبه ها و گپ و گفتگوهایی که در رسانه ها منتشر میشود موارد فراوانی را میبینیم که در آنها طرف گفتگو زنی است که مدعیات فمینیستی را مطرح میکند اما به محض اینکه از او پرسیده میشود آیا شما فمینیست هستید؟ قویا رد میکند… این عمل در واقع برای فرار از بار ارزشی این کلمه است. کلمات مترادف در فرهنگ های مختلف دارای بار ارزشی متفاوتی هستند و گاه برای فرار از ارزش گذاری منفی مخاطبان، افراد وادار به انکار برخی حقایق میشوند. در واقع در کشور بدون اینکه معرفی صحیح و بی طرفانه ای از فمینیسم انجام پذیرد، این واژه در لیست سیاه کلمات منسوب به غرب جای گرفته و تقریبا یک انگ تلقی میشود.
بعد از اشاره به برخی مغالطات مقام استدلال بد نیست به تعدادی از مغالطاتی که در مقام نقد فمینیسم هم رخ میدهد اشاره ای داشته باشیم. همانگونه که ادعا بدون دلیل پذیرفته نیست نقد هم بدون استدلال پذیرفته نمیشود. اما گاهی برای فرار از استدلال مرتکب مغالطاتی میشویم که باعث گمراهی مخاطب میشود.
از جمله مغالطاتی که در مقام نقد فمینیسم روی می دهد مغالطه انگیزه و انگیخته است و آن در جایی است که بجای نقد منطقی محتوای یک مدعا به خاستگاه آن عقیده و انگیزه هایی که پشت آن است می پردازیم. نقد فمینیسم در کشور ما کرارا با این مغالطه مواجه میشود و بسیار اتفاق می افتد که بجای نقد محتوای مدعیات فمینیستی خاستگاه غربی آنها و حتی اعمال و افعال جانبداران فمینیسم مورد نقد واقع میشود.
مغالطه بسیار رایج دیگر مغالطه ای است تحت عنوان پهلوان پنبه و آن زمانی است که شنونده به مدعایی مستدل برخورد میکند که قدرت نقد آن را ندارد، آنگاه یک مدعای سست و ضعیف را به مخاطب خود نسبت میدهد- بعنوان مثال حالت افراط یا تفریط شده مدعا را و یا ضعیف ترین تقریر ممکن از آن ادعا را- آنگاه به نقد آن ادعا می پردازد. مانند زمانیکه فمینیسم را به عنوان زن سالاری تعبیر وسپس نقد میکنند .
مغالطه بعد که از آن با عنوان کامل نا میسر نام برده میشود زمانی رخ می دهد که عملا چند راه محدود پیش روی ماست و ما در مقام نقد به آرمان هایی دست نایافتنی اشاره میکنیم، این مغالطه، هم در نقدهای فمینیست های ایرانی بر وضعیت فعلی کشور فراوان رخ میدهد و هم در نقدهای مخالفان فمینیسم به جریان های فمینیستی بسیار اتفاق می افتد. در واقع به نظر می آید که گاهی دیدگاه واقع نگر خود را به مسائل فرو میگذاریم و به ایده آل های دست نایافتنی دل می بندیم. گاهی اینطور به نظر می آید که هر دو طرف ارزیابی صحیحی از وضعیت زنان جامعه ما و مطالبات آنها در یک مقیاس کلی در دست ندارند.
مغالطه ارزیابی یک طرفه زمانی رخ میدهد که در مقام بحث یا مشورت تنها به نقاط مثبت و یا منفی پدیده ای اشاره کنیم و این مغالطه هم از جمله آفاتی است که راه را- چه از جانب منتقدان فمینیسم و چه از جانب موافقان آن- بر شناخت درست این پدیده بسته است.
وقتی مدعایی مطرح میشود و مورد نقادی واقع میشود، طبیعی است که مدعیان در مقام دفاع برآیند. مغالطات مقام دفاع زمانی رخ می دهند که شخص از اعتراف به نقاط ضعف یا سستی های مدعای خود می گریزد.
دو مغالطه بسیار رایج در بحث درباره فمینیسم – که هر دو بیشتر در مباحث شفاهی رخ میدهند- مغالطه نکته انحرافی و مغالطه شوخی بی ربط است.
اولی زمانی رخ میدهد که توجه مخاطب را از موضوع اصلی به یک موضوع کاملا انحرافی و متفاوت منحرف کنیم.
دومی چنانکه از نامش پیداست پیش کشیدن طنزی بی ربط و خارج کردن سر رشته کلام از دست گوینده است. مباحث فمینیستی بطور خاص بسیار مستعد اینگونه مغالطات هستند. این مغالطات در عین حال باعث پایین آمدن ارزش سخنان ناقد در چشم شنوندگان نیز میشود.
مغالطه بسیار متداول دیگر در مقام دفاع در مباحث فمینیستی مغالطه اصرار بر پیش فرض است. در فرایند طبیعی شناخت معمولا وقایع و حوادث خارجی باعث اصلاح پیشفرض های ناموجه ما میشوند اما گاهی اتفاق می افتد که افراد چنان بر پیشفرض های خود اصرار دارند که به هیچ روی حاضر به چشم پوشی از آنها نیستند. ذهن ما در یک فرایند طولانی فرهنگی، اجتماعی و تاریخی سرشار از پیشفرض هایی در باره « زنان »،« مردان» و« زنانگی» و«مردانگی» است که به هیچ عنوان حاضر به چشم پوشی از آنها نیستیم. همین امر باعث میشود که در مواضع بسیاری علی رغم اینکه استدلال های قانع کننده ای شنیده ایم حاضر به تغییر موضع و تجدید نظر در پیشفرض های خود نباشیم و با اصرار بر آنها راه را بر شناخت صحیح خود و دیگران ببندیم.
--- با توجه به بحث فوق لازم می بینم به روایتی از همسر گرامی اسلام اشاره نمایم.از ام سلمه (همسر پیامبر اسلام) نقل شده است که گفت: به رسول خدا عرض کردم که چگونه است که مردان را یاد میکنی، اما از زنان چیزی نمیگویی؟ آنوقت آیه «إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَالْقَانِتِينَ وَالْقَانِتَاتِ وَالصَّادِقِينَ وَالصَّادِقَاتِ وَالصَّابِرِينَ وَالصَّابِرَاتِ وَالْخَاشِعِينَ وَالْخَاشِعَاتِ وَالْمُتَصَدِّقِينَ وَالْمُتَصَدِّقَاتِ وَالصَّائِمِينَ وَالصَّائِمَاتِ وَالْحَافِظِينَ فُرُوجَهُمْ وَالْحَافِظَاتِ وَالذَّاكِرِينَ اللَّهَ كَثِيرًا وَالذَّاكِرَاتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُم مَّغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِيمًا؛مردان و زنان مسلمان و مردان و زنان با ايمان و مردان و زنان عبادتپيشه و مردان و زنان راستگو و مردان و زنان شكيبا و مردان و زنان فروتن و مردان و زنان صدقهدهنده و مردان و زنان روزهدار و مردان و زنان پاكدامن و مردان و زنانى كه خدا را فراوان ياد مىكنند خدا براى [همه] آنان آمرزشى و پاداشى بزرگ فراهم ساخته است(احزاب آیه 35)»
رژيم حقوقي فعلي درياچه مازندران – فقط به چند مورد از مغالطات اشاره شده است.
تاريخ گذشته درياچه مازندران بيانگر اين واقعيت است كه پس از تثبيت قلمرو حاكميت دولتهاي ايران و روس تا امتداد سواحل آن، همواره بين دو كشور مشترك بوده است. ... اگر پرسیده شود كه چرا اين عهدنامهها پیرامون دو محور كشتيراني و ماهيگيري تاكيد نمودهاند، پاسخ داده خواهد شد:اولاً ـ در زمان انعقاد عهدنامههاي مورد بحث نمونههاي بارز حقوق متصوره در درياچه، كشتيراني و ماهيگيري بوده است و هنوز منابع و ذخاير ديگر به ويژه نفت و گاز كشف نشده بوده.ثانياً ـ روح كلي حاكم بر عهدنامهها، مشاع و مشترك بودن درياچه را با حقوق مساوي مشخص مينمايد و ميتوان اصولي را كه درباره كشتيراني و ماهيگيري پيشبيني شده به ساير موارد نيز تسري داد.براي اثبات اين امر ميتوان اسناد ديگري نيز ارایه داد، از جمله:
فصل هفتم عهدنامه مودت 1921، حقوق يك طرفهاي را به سود شوروي تحميل مينمايد، مبني بر اينكه اگر جزو افراد بحريه ايران اتباع دولت ثالثي باشند كه از بودن خود در بحريه ايران براي تعقيب مقاصد خصمانه نسبت به روسيه استفاده نمايند. دولت شوروي روسيه حق خواهد داشت كه انفصال عناصر مضره مزبور را از دولت ايران بخواهد.اين فصل باعث ميشود كه بين وزير امور خارجه ايران و سفير كبير اتحاد جماهير شوروي در ايران مكاتباتي رسمي انجام شود. پاسخ سفير كبير اتحاد جماهير شوروي به تاريخ 25 مارس 1940 بدين شرح است:
«نظر به اينكه درياي خزر كه طرفين متعاهدتين آن را درياري ايران و شوروي ميدانند براي طرفين داراي اهميت خاصي ميباشد موافقت حاصل است كه دولتين اقدامات لازمه را به عمل خواهند آورد تا از اتباع كشورهاي ثالث كه در كشتيهاي طرفين متعاهدتين و در بندرهاي واقع در درياي خزر مشغول خدمت محوله به آنها باشد، استفاده ننمايند. از اين سند دو نتيجه حاصل ميشود؛ يكي اينكه درياچه مازندران «درياي ايران و شوروي است». برخی تصور كردهاند كه نام اين درياچه « درياي ايران و شوروي» است، بايد دقت شود كه تاكيد شده « طرفين آن را درياي ايران و شوروي ميدانند» نه اينكه « آن را درياي ايران و شوروي ميخوانند». مغالطه در مقام نقل--- تفسیر به رأی یا تفسیر نادرست: تفسیر یک سخن مغایر با اغراض گوینده و موافق با اغراض شخص. مغالطه تأکید لفظی: تکیه و تأکید بر برخی از الفاظ یک قضیه و استنباط معانی که موردنظر گوینده نیست. نتيجه ديگر اينكه طرفين در همه موارد از حقوق مساوي برخوردار هستند.
* پس از فرو پاشي اتحاد جماهير شوروي چه اتفاقي افتاده است؟
آيا فروپاشي اتحاد جماهير شوروي ميتواند حقوق حقه جمهوري اسلامي ايران را در درياچه مازندران تضييع كند؟ یش از فروپاشي 1991، ايران و شوروي تنها دولتهاي ساحلي بودند با رژيم حقوقي مشخص ومعين و جز ده مايل ساحلي انحصاري ماهيگيري 50 درصد همه درياچه با همه حقوق متصوره به طور مشاع و مشترك وبا حقوق مساوي به ايران تعلق داشت، هرچند در سايه تساهل و تحمل از اين حقوق به طور كامل استفاده نميشد.
پس از فروپاشي، اين سوال مطرح ميشود كه آيا دولتهاي جديد طبق اصل «جانشيني دول» در حقوق بينالملل، وارث نظام حقوقي موجود هستند و آيا قراردادهاي 1921و 1940 بين ايران و شوروي تعهدات مشابهي را براي دولتهاي جديد به وجود آورده است يا خير؟
لزوم پايبندي جمهوريهاي جديد به مفاد معاهدات 1921و1940و احترام به رژيم حقوقي موجود، نه تنها ناشي از اصول حقوقي بينالملل عمومي است، بلكه رسماً نيز توسط آنها در بيانيه آلماتي مورخ 21 دسامبر1991 مورد تأييد و تأكيد قرار گرفته است و همه دولتهاي مستقل مشترك المنافع اجراي تعهدات ناشي از قراردادهاي شوروي سابق را تضمين كردهاند و مستنداً به سند شماره 475/49/A مورخ اكتبر 1994 و نظريه رسمي فدراسيون روسيه به عنوان جانشين شوروي سابق، جمهوريهاي ساحلي درياچه مازندران نيز بايد معاهدات 1921و1940را بپذيرند. ولي متأسفانه جمهوريهاي جديد به رغم تعهدات رسمي و بر خلاف همه موازين حقوق بينالملل، خود را نسبت به رژيم حقوقي موجود و معاهدات ايران و شوروي متعهد نميدانند و با انعقاد قراردادهایي با شركتهاي نفتي مفاد معاهدات 1921و1940را نقض كردهاند.
*افزايش منطقه انحصاری اقتصادي به نفع ما نيست:
بعضيها به افزايش منطقه انحصاري – اقتصادي از ده مايل به 15 یا 40يا 50 مايل اشاره كردهاند. كه به هيچ وجه به سود ما نيست، زيرا نخست این که حق انحصاري ماهيگيري به سايرحقوق نيز تسري خواهد يافت. مغالطات عدم دقت برای گمراهسازی بزرگنمایی: جلوه دادن جنبه یا جنبههای خاصی از یک واقعیت به صورت بزرگتر و مهمتر از آنچه هست .
و دوم آن که فرض كنيد، يك كيلومتر به ده مايل فعلي اضافه شود. به اندازه طول سواحل ما ضرب در يك كيلومتر 804=1×804 كيلومتر مربع به منطقه انحصاري ما اضافه خواهد شد، ولي در عوض به اندازه بقيه كرانه درياچه ضرب در يك كيلومتر يعني 5230= 1× 5230كيلومتر مربع كه 50 درصد آن مشاعاً متعلق به ماست، از حق ما كاسته خواهد شد و اگر اين منطقه به 50 مايل افزايش يابد، به نوعي همان تقسيم درياچه را نتيجه خواهد داد. کوچکنمایی: جلوه دادن جنبه یا جنبههای خاصی از یک واقعیت به صورت کوچکتر و کماهمیتتر از آنچه هست .
*اصل تغيير فاحش اوضاع و احوال:
پاسخ ما به كساني كه با استناد به اصل «تغيير فاحش اوضاع و احوال» سعي در فسخ قراردادهاي قبلي و نفي رژيم حقوقي موجود دارند، اين است كه:
اولاً، اصل «تغيير فاحش اوضاع واحوال» شامل قراردادهاي مرزي از جمله آبهاي مشترك داخلي نميشود و از طرفي آثار اين اصل ناظر به منطقه قبلي آنها است، نه كشورهاي همسايه.
ثانياً، نظام حقوقي مشترك، درباره درياچههاي مشترك از سوي كشورها پذيرفته شده و آراي صادره از ديوان بينالمللي دادگستري نيز آن را تأييد کرده است.
ثالثا، جمهوري اسلامي ايران در فروپاشي اتحاد جماهير شوروي چه نقشي داشته است كه بايد طبق اصل «تغيير فاحش اوضاع و احوال»، حق مسلم ما از يك دوم به يك پنجم تقليل يابد و چنانچه در آينده هر يك از جمهوريها فرضاً به دو قسمت تقسيم شوند، باز هم به استناد همين اصل حق ما به يك نهم تقليل خواهد يافت؟! و يا برعكس اگر جمهوريها دوباره يكي شوند آيا خواهند گفت به استناد اصل «تغيير فاحش اوضاع و احوال» حق جمهوري اسلامي ايران به همان يك دوم قبلي برگردد؟
* خط فرضي و موهوم آستارا ـ خليج حسينقلي:
بعضيها سعي ميکنند خط موهوم و فرضي آستارا – خليج حسينقلي را كه مستقيماً محل تلاقي مرز زميني دو كشور در طرفين درياچه بوده است، به عنوان مرز آبي ايران و اتحاد شوروي سابق معرفي نمايند (مغالطه ابهام) و متأسفانه موافقت نامه هوايي 1964 ميان دو كشور كه صرفا ًبراي تعيين «محدوده منطقه اطلاعات پروازي» (flight information region) كه از اين خط فرضي استفاده نموده، اين توهم و اين تصور و اين ادعاي واهي و اشتباه را تشديد نموده است، حال آنكه اين موافقت نامه فقط براي تعيين محدوده منطقه اطلاعات پرواز بوده و حتي به مسأله پرواز بر فراز درياچه مازندران نيز اشارهاي ننموده است. نه تنها در هيچ يك از قراردادها، معاهدات و پروتكلهاي منعقده به مرز آبي بين دو كشور اشاره نشده بلكه در مواقفتنامه مسائل مرزي و مالي ايران و شوروي كه در يازدهم آذر ماه 1333 مطابق با دوم دسامبر 1954منعقد شده، و همچنين در پروتكلهاي مربوطه، مرز ايران و شوروي از منتهياليه غربي محل تلاقي مرزهاي دولتي ايران، شوروي و تركيه در نقطه التقاي رود ارس با رود قره سوي سفلي، قدم به قدم مشخص و معين شده و به درياچه مازندران ختم شده است و بار دیگر از منتهي اليه شرقي محل تلاقي مرزهاي ايران، شوروي و افغانستان شروع شده و به درياچه مازندران ختم شده و به هيچ وجه به مرز آبي بين دو كشور اشارهاي نشده است.
* گفته شده است با توجه به طول ساحل چگونه ممكن است 50 درصد از درياچه به جمهوري اسلامي ايران تعلق داشته باشد.
ما نميگوييم درياچه بايد تقسيم شود زيرا حقوق برابر ما، مغاير با قاعده تقسيم است بلكه ثابت کرديم جمهوري اسلامي ايران در تمامي درياچه مازندران از جنوب تا شمال و از شرق تا غرب با سهم 50 درصد و به صورت مشترك و مشاع سهيم است البته با احترام به حق انحصاري ماهيگيري در ده مايل ساحلي و راه عملي آن اين است كه يك نهاد منطقهاي تشكيل شود برای همكاري، هماهنگي، سياستگذاري و بهرهبرداري مشاع و مشترك از تمامي منابع درياچه به نسبت 50 درصد براي جمهوري اسلامي ايران و 50 درصد براي جمهوريهاي قائم مقام و وارث شوروي سابق. ذکر یک نکته بسیار مهم، قابل توجه این است که تشکيل يک چنين نهاد منطقهاي در درياچه مازندران درباره بهرهبرداري مشترک از ماهيگيري و شیلات سابقه داشته است.
بیست و ششمین جلسه کارشناسان ۵ کشور ساحلی دریای خزرBBC
بیست و ششمین جلسه کارشناسان ۵ کشور ساحلی دریای خزر برای تعیین رژیم حقوقی این دریا در ترکمنستان برگزار شده و ایران می گوید که مذاکرات به مراحل دشواری رسیده است.
اینک ۱۸ سال از آغاز گفت و گو ها برای تعیین رژیم حقوقی دریای خزر می گذرد. نماینده ایران در مذاکرات خزر گفته است که چندین مساله مهم هنوز در دست بررسی و رایزنی است. به گفته آقای صفری این مسائل ماهیتا دارای اهمیت و حساسیت فوقالعاده برای کشورهای ساحلی هستند و حصول توافق بر سر آنها چندان آسان نیست.
دریای خزر به لحاظ جغرافیایی موقعیتی منحصر به فردی در جهان دارد و از همین رو رژیم حقوقی حاکم بر آن هم رژیمی توافقی با کشورهای ساحلی آن خواهد بود.
اطلاع رسانی محدود از مذاکرات
کشورهای ساحلی دریای خزر یعنی ایران، روسیه، قزاقستان، ترکمنستان و جمهوری آذربایجان تاکنون دو اجلاس در سطح رهبران، بیش از ۴ اجلاس در سطح وزرای خارجه و ۲۶ اجلاس در سطح معاونان وزارت خارجه برگزار کرده اند.
طی ۱۸ سالی که از مذاکرات این ۵ کشور می گذرد اطلاع رسانی دقیقی از جزئیات موضوعات مورد مذاکره و مسائل مورد اختلاف کشورهای ساحلی منتشر نشده است و به طور مثال مشخص نیست آنچه که اخیرا نماینده ایران در امور دریای خزر به عنوان مسائل “مهم و با حساسیت فوق العاده”(بزرگ نمایی) خوانده است چیست.
هرچند آقای صفری گفته که تعاریف فنی مربوط به بخشها و مناطق دریای خزر، چگونگی تعیین محدودههای واقع در بستر دریا جهت استفاده از منابع زیربستر، وضعیت حضور نیروهای نظامی در این دریا و چگونگی ترانزیت از طریق کانالهای روسیه از جمله این موارد است اما معلوم نیست دیدگاه ایران در این زمینه چیست و ۴ کشور دیگر تا چه حد با آن موافق یا مخالفند.
- از يك ديدگاه صرفاً حقوقي به نظر ميرسد سه مسأله مهم هست كه بايد مورد بررسي و تحليل قرارگيرد : الف) آيا دولتين ايران و شوروي توافقي درخصوص خط مرزي مشخصي كه درياي خزر را بين طرفين تقسيم كند داشته اند؟ ب) آيا عملكرد طرفين ازنظر تاريخي ميتواند قرينه اي در اين باب تلقي شود؟ به عبارت ديگر آيا ميتوان مدعي شد كه اگر چه رسماً قراردادي براي تقسيم دريا وجودنداشته اما طرز عمل آنها نشانگر توافقي غيررسمي بوده است؟
ج) اگر پاسخ دو سؤال بالا منفي باشد آيا ميتوان درياي خزر را يك كندمينيوم تلقي كرد كه تحت حاكميت مشترك كشورهاي ساحلي قراردارد؟ اينك سه مسألة بالا را به همان ترتيب كه مطرح كردهايم مورد بررسي قرارميدهيم.
- سؤال اول: آيا توافقي ميان دوطرف در خطوط خط مرزي مشخصي وجود داشته است؟
كساني كه به اين سؤال جواب مثبت ميدهند از يك خط فرضي سخن ميگويند كه گويا در بخش جنوبي دريا از آستارا تا خليج حسينقلي امتداد پيدا ميكند. بنابراين ادعا دولتين ايران و اتحاد جماهير شوروي در مورد تقسيم درياي خزر به توافقي رسيده بودند و خط فرضي مذكور بخش اختصاصي متعلق به هريك از دو دولت را مشخص ميكرد. موضع رسمي ايران و روسيه برخلاف اين ادعا است. نمايندگان دولتين نه تنها از تأييد اين مدعا خودداري نموده اند بلكه بارها توافق درباره چنين خطي را علناً تكذيب كرده اند پس اين خط مكذب مجعول از كجا پيدا شده است؟ ميگويند نخستين بار يكي از نويسندگان شوروي براثر اشتباه مدعي وجود چنين توافقي شده و ديگران به استناد قول او خود را از تحقيق بيشتر بي نياز ديده اند. به رغم تكذيب صريح دو دولت، آقاي گلن ريس (Glan Rase) مدير بخش سياست بين المللي انرژي در وزارت خارجة كشورهاي متحد آمريكا در سمينار «نفت و خاويار» كه در تاريخ 23 و 24 فورية 1955 درلندن تشكيل يافت به ضرس قاطع اعلام نمود كه «اتحاد جماهير شوروي و ايران نسبت به ايجاد بخشهاي اختصاصي و يك خط مرزي بين المللي در درياي خزر توافق كرده بودند». آري بخشهاي اختصاصي و انحصاري صيد ماهي در بحر خزر –چنان كه پيشتر اشاره كرده ايم- به موجب عهدنامة بازرگاني و كشتيراني فيمابين در 1940 مورد توافق قرارگرفته بود اما اين مطلب كه توافق مزبور ناظر بر تعيين خط مرزي بين المللي نيز بوده است با واقعيت مطابقت ندارد. آقاي باتلر W.E.Butler هم در مقاله هاي كه در كنفرانس «نفت و گاز منطقه خزر» (تهران 10و 11 دسامبر 1995) مطرح كرد همين مطلب را درميان كشيد و گفت : «درخصوص مرزها، مرز دولتين در درياي خزر خط مستقيمي بود كه منتهي اليه مرزهاي خشكي ايران و اتحاد جماهير شوروي را در دو طرف دريا به هم متصل ميسازد.»
آقاي باتلر ميگويد :«در دوران اتحاد جماهير شوروي فرض اين بود كه همان خط مرزي كه آبهاي دريا را ميان ايران و شوروي تقسيم ميكرد در تقسيم منابع واقع در بستر دريا نيز ملاك عمل ميباشد. آقاي گيزاتوف گامي فراتر رفته و معلومات بيشتري درخصوص اين خط مرزي مورد ادعا ارايه كرده است به روايت ايشان : «وضع فعلي درياي خزر به موجب عهدنامه هاي مورخ 26 فوريه 1921 و مورخ 25 مارس 1940 بين ايران و شوروي مشخص گرديده است و خطي كه آستارا را به خليج حسينقلي متصل ميسازد آبهاي دريا را بين دولتين تقسيم ميكند.»
- خط مرزي كه وجود خارجي ندارد
بايد از آقاي گيزاتوف متشكر بود كه دستكم مدرك ادعاي خود را ارايه كرده و ما را به سند معتبر تاريخي مراجعه داده است. مراجعه به اين دو سند آسان است اما اشكال مطلب اينجا است كه در هيچيك از آنها مطلقاً ذكري از خط مرزي مورد ادعا به ميان نيامده است. وزارت خارجة ايران در 1969 مجموعة عهدنامه هايي را كه تا آن تاريخ ميان ايران و شوروي به امضا رسيده بود منتشر كرده و خواننده ميتواند اطمينان داشته باشد كه نه در عهدنامه هاي مورد استناد آقاي گيزاتوف و نه در هيچيك از اسناد ديگر اين مجموعه چيزي كه مؤيد ادعاي ايشان باشد وجود ندارد. و اينك توضيح آقاي خداكف نمايندة دولت روسيه را در برابر اين ادعا نقل ميكنيم كه خالي از هرگونه ابهام است: «گاهي شنيده ميشود كه از تقسيم درياي خزر به وسيلة خط به اصطلاح آستارا-حسينقلي سخن ميگويند. اين خط، ارتباط با رژيم حقوقي درياي خزر كه تكليف آن به موجب عهدنامه هاي 1921و 1940 معلوم گرديده است ندارد و درهيچ يك از اين دو معاهده ذكري از چنان خطي درميان نيامده است.»
- سؤال دوم : عملكرد طرفين پيش از انحلال اتحاد جماهير شوروي
برخي ديگر به ماده اي از عهدنامة عدم تعرض و بيطرفي بين ايران و شوروي استناد كرده اند و با اين ادعا كه گويا بر وفق آن عهدنامه طرفين متعهد شده اند كه از شركت «در هرگونه اتحاديه سياسي يا قراردادي كه عليه امنيت … آبهاي ساحلي» باشد خودداري نمايند. استناد كساني كه اين بحث را پيش كشيده اند به اصطلاح «آبهاي ساحلي» است كه ميگويند دراين عهدنامه به كار رفته است. زيرا كه اصطلاح مذكور قرينة آن است كه طرفين معاهده تقسيمات كلاسيك دريا به آبهاي سرزميني و آبهاي ساحلي و فلات قاره و غيره را مدنظر داشته و براي هريك از دو طرف چيزي به عنوان آبهاي ساحلي ملحوظ نموده اند.
اما بايد خاطرنشان كرد كه اين استناد هم پاية درستي ندارد. اصطلاح «آبهاي ساحلي»، اصلاً در عهدنامه نيامده و آنچه صاحبان اين قول مدعي شده اند تحريفي است به صورت نقل به معني از ماده سوم عهدنامه كه عين عبارت فارسي آن چنين است: «هريك از طرفين متعاهدين متعهد ميشود كه نه عملاً و نه رسماً در اتحادها و ائتلافهاي سياسي كه برضد استقلال و يا تماميت و حاكميت طرف متعاهد ديگر منعقد شده باشد، شركت ننمايد.» پس ميتوان با اطمينان كافي گفت كه در عملكرد ايران و شوروي هيچ فرينه اي بر اينكه آن دو دولت درياي خزر را بين خود تقسيم كرده و يا اصلاً چنين طرحي را درنظر داشته اند وجود ندارد.
منابع
1- خندان، علی اصغر، منطق کاربردی، انتشارات سمت
2- خوانساری، محمد، منطق صوری، انتشارات آگاه، 1365
3- حکاک، سید محمد ، منطق- معیار تفکر، انتشارات سمت، 1387
4- رسولی شربیانی، رضا، مذاکرات، استادیار گروه فلسفه و حکمت اسلامی دانشگاه بین المللی امام خمینی (ره)
Sites: www.wikipedia.com